آرزوهای برزگ

آرزوهای بزرگ (به انگلیسی: Great Expectations)، رمانی است از چارلز دیکنز، نویسنده شهیر انگلیسی، که ابتدا به صورت داستان دنباله‌دار از دسامبر ۱۸۶۰ تا اوت ۱۸۶۱ میلادی در هفته‌نامه «سراسر سال» به چاپ رسید. وقایع این کتاب که به صورت خودزندگی‌نامه از قول شخصیت اصلی داستان، کودکی یتیم موسوم به «پیپ» نگاشته شده‌است، از سال ۱۸۱۲، هنگامی که او هفت سال دارد، تا زمستان ۱۸۴۰ اتفاق می‌افتد. آرزوهای بزرگ را می‌توان به نوعی زندگی‌نامهٔ خودنوشت شخص دیکنز نیز دانست که همچون آثار دیگرش تجربیات تلخ و شیرین او از زندگی و مردم را نمایان می‌سازد.


داستان

خطر لوث‌شدن: آنچه در زیر می‌آید ممکن است قضیه یا پایان ماجرا را لو دهد!

پیپ هفت ساله، زندگی محقر و فروتنانه‌ای را در کلبه‌ای روستایی، با خواهری بدخلق و سختگیر و شوهر خواهرش «جو گارجری» آهنگری پرتوان اما مهربان و نرم‌خو، می‌گذراند. او که روزی برای سر زدن به قبر مادر و پدرش به گورستان می‌رود، به طور اتفاقی با یک زندانی فراری محکوم به اعمال شاقه به نام «آبل مگویچ» روبرو میشود. آن زندانی، داستانی ترسناک برای کودک سر و هم میکند تا او نانی برای رفع گرسنگی و سوهانی برای رهایی خویش از غل و زنجیری که به دست و پایش بسته‌است، بیاورد. پیپ هم از روی ناچاری و هم از دل‌رحمی او را یاری می‌کند.

مدت زمانی از آن ماجرا میگذرد و پیپ کوچک، توسط زنی میانسال و ثروتمند موسوم به «میس هاویشام» (یکی از استادانه‌ترین شخصیتهای خلق‌شده توسط دیکنز) اجیر می‌شود تا گهگاه برای همنشینی و سرگرم‌نمودنش پیش او بیاید. هاویشام که در گذشته‌ای دور و به هنگام عروسی، معشوقش او را بیرحمانه ترک گفته، از آن زمان، به زنی دلسرد و انتقام‌جو بدل گشته‌است. او «اِستِلا»،  دخترکی زیبا، اما گستاخ و مغرور را به فرزندی پذیرفته است تا به او بیاموزد که چگونه مردان را به بازی گرفته و بدینسان انتقام خویش را توسط او از مردان بستاید. پیپ کوچک در آن خانه به استلا دل می‌بندد و تحت تاثیر توهین‌ها و آزارهای دخترک، نخستین آرزوهایش مبنی بر ترک زندگی محقر و روستایی و زیستن چون نجیب‌زادگان، در او نقش می‌بندد.

پیپ، سالها نزد جو گارجری شاگردی می‌کند تا به عنوان یک آهنگر امرار معاش نماید اما اتفاقی زندگی او را دگرگون می‌کند. حقوقدانی در لندن به نام «جَگرز» به او اطلاع می‌دهد که یک ولینعمت ناشناس، هزینه تعلیم و تربیت او را برای رفتن به لندن و آموختن فرهنگ افراد متشخص، متقبل شده و پس از آن ثروت کلانی به او خواهد رسید. به این ترتیب قهرمان نخست داستان، روستا و شوهر خواهر دوست‌داشتنی خود را ترک می‌کند تا به آرزوهای بزرگ خویش که یافتن تشخص و لیاقت برای دستیابی به استلا است، برسد. او در طول زندگی در لندن، بسیاری از آداب و رسوم زندگی شهری همچون طرز رفتار، لباس پوشیدن و مشارکت در انجمن اشخاص فرهیخته و با فرهنگ را می‌آموزد و استلای محبوبش نیز که اکنون مردان زیادی خواهان او هستند، با تجاربی مشابه، دست و پنجه نرم می‌کند. پیپ این‌بار به استلا اظهار عشق می‌کند ولی استلا به او می‌گوید که لیاقت عشق پیپ را ندارد و به «بنتلی درامل»، مردی پست فطرت، دل‌بسته‌است.

پیپ که همیشه خانم هاویشام را ولینعمت مرموز خود می‌پنداشته، در پایان به این موضوع پی می‌برد که ولینعمتش «مگویچ» همان زندانی فراریست که در کودکی یاریش داده بود. او همچنین درمی‌یابد که مگویچ پدر استلا است. اما زمانی این راز برملا میشود که مگویچ طی یک درگیری دستگیر و زخمی شده و در بستر مرگ افتاده و تمام اموالش توسط دولت ضبط شده‌است. از طرفی استلا نیز با درامل ازدواج کرده و بدرفتاریهای بسیاری از او دیده‌است. پیپ که به هیچ یک از آرزوهای خود نائل نمی‌آید، به کلبه محقر روستایی خود پیش جو باز می‌گردد. هرچند دیکنز تصمیم داشت تا پیپ را در رسیدن به استلا عاقبت ناکام گذارد و داستان را به صورتی غم انگیز به پایان برساند، اما به توصیه دیگران پایان آنرا با درس گرفتن استلا از شکستهای زندگی و بازگشتش به نزد پیپ، تغییر می‌دهد تا به مذاق خوانندگان آن زمان خوش بیاید.