مازلو

بهتر است بدانید که در پشت باورها . افکار و رفتار انسان ، یک کار گردان  ماهر وجود دارد که ما را مجبور به شکل دادن و یا ساختن  باور، برانگیختگی و انگیزش های مختلف می کند وآن عامل مهم ، چیزی جز نیاز نیست .

پاسخ این است !هر انسانی با نیاز های غریزی به دنیا می آید که به رشد ، پیشرفت و شکوفایی او می انجامد ( مازلو).

 به عبارتی انسان بر حسب نیاز های مختلف، برای ایجاد یا ساخت یک نوع نگرش و یا ایجاد یک فعالیت و حرکت، باور هایی انگیزشی برای خود، می سازد.

انسان به واسطه ی یک احساس نیاز برانگیخته و تحریک می شود تا کاری انجام دهد یا در فکر چاره باشد  . خواندن و مطالعه ی همین مقاله، همان احساس نیازی است که به شما نیرو و انگیزه خواندن آن  را داده است .زیرا به اعتقاد مازلو ،رفتار انسان توسط سلسله مراتب نیازها برانگیخته می‌شود.

اما این نیاز ها انگیزشی چه چیزهایی هستند که به ما اینقدر نیرو و انگیزه می دهند که گاهی حتی برای دست یابی به آن جان خود را فدا می کنیم .

 

نیاز 1
   

نیاز 2
   

نیاز 3
   

نیاز 4
   

نیاز 5

نیاز های فیزیولوژیکی ، غذا ، آب و سایل جنسی

(نیاز به آب و غذا)
   

نیاز های ایمنی : امنیت ، نظم و پایداری

(نیاز ب پس انداز ، شغل کم مخاطره تر )
   

نیاز های تعلق پذیری و عشق

(همسر گزینی، روابط اجتماعی،نیاز به عشق )
   

نیاز های احترام از خود و دیگران

(عزنفس ، مقام و شهرت ) ؛{نیاز به شناخت و کنجکاوی }
   

نیازهای خود شکوفایی

(فراانگیزش)

{غنا بخشیدن به معنای انسانی و زندگی ، رسیدن به "اوج" استعدادها}

 اولین کسی که در این خصوص تحقیقات برجسته ای  انجام داد ، محقق و بنیانگذار و رهبر معنوی جنبش روان شناسی انسان گرا آبراهام مازلو بود. مازلو سلسله مراتبی از پنچ نیاز فطری را معرفی کرد که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت می کنند. او علل انگیزش و برانگیختگی انسان ها را مربوط به ارضاء یا تعمین سلسله  نیاز های انسانی  دانست که به "نردبان انگیزشی " معروف هستند . مازلو این نیازها را غریزی دانست. مازلو اعتقاد داشت که این نیازها ، به راحتی توسط یادگیری ، انتظارات فرهنگی ، ترس و مخالفت به تعویق می افتند. (ص 342 -نظریه های شخصیت )

مازلو اعتقاد داشت که روانشناسی نباید تنها افراد نابهنجار و مشکل دار را مورد بررسی قرار دهد . روانشناسی باید به ویژگی های مثبت انسان توجه داشته باشد . عبارت معروفی که از او نقل شده است که می گوید :" بررسی نمونه های معلول ، رشد نایافته،ناپخته و ناسالم ، تنها می تواند یک روانشناسی معلول را به بار آورد .(نظریه های شخصیت ص 338)

مازلو اعتقاد داشت ، هنگامی که در بررسی بهترین نمونه های انسانی ، خلاق ترین ، سالم ترین و پخته ترین افراد کوتاهی می کنیم ، ماهیت انسان را دست کم می گیریم.

او اظهار می کند زمانی که می خواهید تعیین کنید که انسانها با چه سرعتی می تواند بدوند، دوندهی متوسط را در نظر نگیرید ، بلکه سریع ترین دونده ای را که می توانید بیابید و بررسی کنید تنها از این طریق می توانیم توان کامل انسانی را تعییین کنیم. (نظریه های شخصیت ص 338)

نظریه شخصیت مازلو از پژوهش در باره ی سالم ترین شخصیت هایی که توانست آن ها را بیابد به دست آمده است و نه از مصاحبه های بالینی و شرح حال بیماران . او نتیجه گرفت که هر کدام از ما با نیاز هایی غریزی به دنیا می آییم که ما را قادر می سازند تا رشد کنیم ، پرورش یابیم و استعداد هایمان را تحقق بخشیم . (نظریه های شخصیت ص338)

مازلو یک سلسله مراتب نیازها یا " نردبان انگیزش " ها را معرفی کرد . آن نیازهایی که در پله ی اول قرار دارند باید بیش از نیاز های پله های بعدی برآورده شوند. زمانی که نیاز های سطح دوم برآورده شده باشند ، نیاز های سطح سوم با اهمیت می شوند و الی آخر . نظریه مازلو طرفداران بسیاری به دست آورد و در حال حاضر در نیای تجارت به کار برده می شود ، در جایی که بسیار از مدیران ، عقیده ی مازلو را که عالیترین انگیزش انسان ، نیاز به خود شکوفایی ، منبع بلقوه ی رضایت شغلی است ، پذیرفته اند. (نظریه ها شخصیت ص 338)

بر اساس نظریه ی مازلو سطوح انگیزه در انسان مختلف قراردارد. " مازلو انگیزه های مختلف انسان را به شکل هرم زیر نشان می دهد که به هرم نیاز های مازلو مشهور است.

 

نیازشکوفایی

نیاز عزت نفس واحترام

نیازهای تعلق و عشق

نیازهای ایمنی

نیازهای زیستی

 در سلسله مراتب نیاز های مالزلو نیاز ها از قوی ترین تا ضعیف ترین آن ها مرتب شده اند ، قبل از اینکه نیازهای بالاتر اهمیت پیدا کنند ، نیاز های پایین تر باید حداقل تا اندازه ای ارضا شده باشند.  در پایین ترین سطوح انگیزه ها زیستی یا فزیولوژیک و در سطوح بالاتر انگیزه های روانی قرار دارد . نیازهای زیستی یا فیزیولوژیک شامل گرسنگی ، تشنگی ، حفظ تعادل حیاتی بدن ، دوری از درد و ...می شود. در هرم نیازهای مازلو نیاز خود شکوفایی آخرین مرحله ی نیازهای انسان است و شامل کمال یافتن می شود . یعنی بر اساس این نیازها انسان واقعاً چیزی می شود که توانایی آن را دارد و برای آن کار ساخته شده است و فرد از آن حالت احساس رضایت خاطر می کند ."6

برای مثال ، افراد گرسنه اششتیاقی به ارضا کردن نیاز سطح بالاتر احترام را احساس نمی کنند . ذهن ان ها مشغول یافتن غذاست.، و نه مشغول اینکه دیگران ممکن است چه فکری در باره ی ان ها بکنند. فقط زمانی که افراد غذای کافی دارند ، و زمانی که باقی نیازهای سطح پایین ترآان ها ارضا شده است ، توسط نیازهای بالاتر سلسله مراتب برانگیخته می شوند.( 343)

آبراهام مازلو ، به نقش مهمی که نیازها ی شخصی در تعیین شرایط الگوهای رفتاری ما بازی می کنند پی برد.

نیاز های غریزی یک نیروی از پیش تعیین شده در ارگانیسم ما برای کمک به ادامه حیات و نیازهای اولیه زندگی است . " این غریزه نیازمند هیچ گونه آموزش نیست . واکنش غریزی ثابت بوده و برای سازگار شدن با یک وضعیت قابل تغییر نیست . بعلاوه در صورت عدم تناسب واکنش ، این واکنش قابل حذف نمی باشد . تعداد واکنش های ثابت از پیش تعبیه شده محدود است ، بنابر این برای مقابله با وضعیت های جدیدی که برای آن ها واکنش های حاضر و آماده وجود ندارد ، هیچ کاری نمی توان کرد.  " 5

واکنش های غریزی ،وظیفه اش حمایت و جانبداری  از حیات جانوری و حفظ شرایط  زیستی است و هدفش در قبال زندگی تعمین نیازهای اولیه زندگی می باشد .

 1-        هر چه از در سلسله مراتب ، پایین تر باشد، نیرومندی ، تاثیر و تقدم آن بیشتر است. به عبارتی نیاز های بالاتر ، ضعیف تر هستند .نیاز های بالاتر، ضعیف تر هستند .

2-        نیاز های بالاتر بعدها در زندگی پیدا می شوند .نیاز های فیزیو لوژوکی و ایمنی در نوباوگی پیدا می شوند ؛ نیاز های تعلق پذیری و احترام در نوجوانی ظاهر می شوند. نیاز خود شکوفایی تا میان سالی بوجود نمی آید .

3-        از آنجایی که نیاز ها بالاتر برای زنده ماندن کمتر ضروری هستند ، ارضای آن ها می تواند به تعویق افتد . ناکامی در ارضا نمودن یک نیاز بالاتر، تولید بحران نمی کند ، در حالی که ناتوانی در برآورده ساختن یک نیاز پایین تر ، موجب بحران می شود . به همین دلیل ، مازلو نیاز های پایین تر را کمبود یا نیازهای کمبود نامید ، ناکامی در ارضا کردن آن ها تولید کمبود در فرد می کند.

4-         با وجود آنکه نیاز های بالاتر ، ضرورت کمتری برای زنده ماندن دارند ، به بقا و رشد کمک می کنند . ارضای نیاز های بالاتر می تواند به سلامتی بهتر ، زندگی طولانی تر ، و کارایی زیستی بهتر منجر شود .به همین دلیل ، مازلو نیاز های بالاتر را نیاز های رشد ، یا نیاز های هستی نامید.

5-        ارضای نیاز های بالاتر ، هم از نظر زیستی و هم روانی ، سازنده و سودمند است . ارضای نیاز سطح بالاتر می تواند به خشنودی ، سعادت ، و احساس رضایت بیانجامد .

6-        براورده ساختن نیاز های بالاتر از ارضا نمودن نیاز های پایین تر ، به شرایط بیرونی ( اجتماعی ، اقتصادی ، و سیاسی ) بهتری نیاز دارد . برای مثال ، دنبال کردن خود شکوفایی به آزادی بیان و فرصت بیشتری از نیاز های ایمنی و امنیت بستگی دارد.

7-        لازم نیست یک نیاز قبل از اینکه نیاز بعدی موجود در سلسله مراتب اهمیت پیدا کند ، به طور کامل ارضا شده باشد. مازلو در صد رو به کاهش ارضای هر نیاز را هنگامی که در سلسله مراتب به سمت بالا پیش می رویم ارائه داد.

 مازلو و روان‌شناسی انسانگرا یا نیروی سوم -

با گذشت بیش از یک قرن از عمر روان‌شناسی نوین و ظهور مکاتب مختلف طی این سال‌ها، ? مکتب فکری عمده یعنی رفتارگرایی و روانکاوی همچنان در کانون توجه روان‌شناسان قرار دارند. در این میان با ظهور روان‌شناسی انسانگرا «humanistic psychology» در دهه  که از آن به روان‌شناسی بشردوستانه نیز تعبیر می‌شود «نیروی سوم» در روان‌شناسی نوین شکل گرفت. این جنبش که در آمریکا پدید آمده بود، مدعی شد که می‌تواند جایگزین مناسبی برای ? مکتب قبلی باشد. آبراهام مزلو در مقام پدر معنوی روان‌شناسی انسانگرا به پیشرفت و گسترش آن بسیار کمک کرد.

جنبش روان‌شناسی انسانگرا بر تجربه هشیار، انگیزه‌های عالی انسان، آزادی اراده، خلاقیت فردی بیش‌ازپیش تأکید کرد. نگاهی به پیشینه روان‌شناسی انسانگرا حاکی از این مطلب است که زمینه‌های اصلی این جنبش سال‌ها پیش از آغاز رسمی آن مطرح شده است.

منادیان روان‌شناسی انسانگرا در گام نخست، به نقد آموزه‌های ? مکتب مطرح زمان خویش یعنی رفتارگرایی و روانکاوی پرداختند و آموزه‌های این دو مکتب را مغایر با ارزش و جایگاه واقعی انسان دانستند. آنان رفتارگرایی را رویکردی سطحی و تصنعی می‌دانستند که ماهیت انسان را در حد یک موش آزمایشگاهی کاهش داده است که هیچ اراده و اختیاری برای آن متصور نیست. از سوی دیگر رویکرد جبرگرایانه روانکاوی فروید در کنار بی‌تفاوتی به جایگاه مهم هشیاری موجب شد که روانکاوی فروید نیز از سوی روان‌شناسان انسانگرا طرد شود.

در واقع هدف اصلی روان‌شناسی انسانگرا احیای جنبه‌های مغفول ماهیت انسان بود که تاکنون درصدرتوجه نبود. چنین هدفی در اندیشه‌های ? روان‌شناس مشهور آبراهام مزلو و کارل‌راجرز نمایان شد.

 بدون تردید روان‌شناسی انسانگرا بیش‌از هر کس دیگری مدیون اندیشه‌های پدر معنوی خویش، آبراهام مزلو است. مزلو که زاده بروکلین نیویورک بود دوران کودکی ناخوشایندی را سپری کرده بود. از یک‌سو پدر و مادر وی چندان در وضعیت روانی مناسبی به سر نمی‌بردند و به همین دلیل کمترین توجهی به مزلو کوچک نمی‌کردند و از سوی دیگر مزلو به دلیل اندام لاغر و بینی بزرگ همواره احساس حقارت می‌کرد.در واقع آنچه که به عنوان زیر بنای نظام روان‌شناسی آدلر به حساب می‌آید یعنی عقده حقارت، مصداق عینی‌اش را می‌توان در خود مزلو یافت. او برای جبران احساس حقارت خویش به ادامه تحصیل پرداخت و رشته روان‌شناسی را برگزید.

ابتدا وی یک رفتارگرای افراطی بود و به رویکرد مکانیستی و علوم طبیعی علاقه وافر داشت. اما این دلبستگی چندان دوام نیافت و حوادثی همچون جنگ جهانی دوم وی را متقاعد کرد که رفتارگرایی قادر به پاسخگویی مسائل بنیادین انسان نیست. در این میان وی تحت تأثیر اندیشه‌های آدلر، هورنای، کافکا، ورتایمر و روت بندکیت مردم‌شناس آمریکایی قرار گرفت و همین موجب رشد بذر اندیشه‌های روان‌شناسی انسانگرا در ذهن وی شد.

خود شکوفایی

مازلو برآن بود که رفتار انسان توسط سلسله مراتب نیازها برانگیخته می‌شود. این نیازها معمولاً در قالب یک هرم ترسیم می‌شود که از قاعده تا رأس به این ترتیب شکل می‌گیرند؛ نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق‌پذیری و محبت، احترام و خودشکوفایی.

از نگاه مزلو این نیازهای پنجگانه ذاتی هستند، ولی نحوه ارضای آنها اکتسابی است. مسلماً حصول نیازهای رأس هرم مستلزم تحقق نیازهای پایین‌تر است. برای مثال فردی که نیازهای فیزیولوژیکی او ارضا نشده است، تمایلی به ارضای نیاز به احترام ندارد.

مزلو چند ویژگی اساسی برای نیازها در نظر گرفته است که عبارتند از:

?) نیازهایی که در سطح پایین‌تر قرار دارند مانند نیازهای فیزیولوژی نسبت به نیاز‌های بالاترهمچون نیاز به خودشکوفایی مقدم بوده و از نیرومندی و قدرت بیشتری برخوردارند.?) نیازهای فیزیولوژیکی و ایمنی مربوط به دوران کودکی، نیازهای تعلق‌پذیری و احترام متعلق به دوران نوجوانی و نیاز به خود شکوفایی در میانسالی پدیدار می‌شود.

?) عدم ارضای نیازهای پایین‌تر که نیازهای کمبود «deficiency needs» نامیده می‌شود، فرد را با بحران مواجه می‌کند در حالی که به تعویق انداختن ارضای نیازهای بالاتر، بحران به دنبال ندارد.

?) هر چند ارضای نیازهای بالاتر برای بقا چندان ضروری نیست، اما ارضای آنها موجبات رشد و بالندگی فرد را فراهم می‌آورد و به همین دلیل به نیازهای رشد یا هستی «growth or being needs» معروف هستند.

موج نارضایتی از نفوذ ماشین‌گرایی و ماده‌گرایی در سال‌های دهه ???? را می‌توان در دانشجویان و ترک‌تحصیل کرده‌های آن زمان که به هیپی [hippie] معروف بودند مشاهده کرد. این گروه بر تحقق قابلیت‌های خود تأکید می‌کردند و اصل لذت‌جویی و مغتنم شمردن زمان حال را مورد توجه قرار می‌دادند

?) ارضای نیازهای بالاتر مستلزم شرایط مناسب بیرونی (اجتماعی، اقتصادی و سیاسی) است.

?) نکته قابل توجه این است که هر چند توجه به سلسله مراتب این نیازها ضروری است، ولی به آن معنا نیست که ظهور یک نیاز مستلزم تحقق صددرصدی و کامل نیاز قبلی باشد. به همین دلیل مزلو درصد نزولی ارضا را برای هر نیاز بیان کرده است. «شولتز »

در سلسله مراتب نیازهای مزلو خودشکوفایی «self actualization» در رأس هرم قرار دارد. در واقع مزلو نخستین روان‌شناسی بود که مفهوم خودشکوفایی را مطرح کرد. فرانک برونو در کتاب فرهنگ توصیفی روان‌شناسی در این باب می‌نویسد: «مازلو نشان داد که خودشکوفایی در سلسله مراتب انگیزه‌های انسانی مقام بالایی دارد؛ بالاتر از سائق‌های زیستی، کنجکاوی، نیاز به احساس امنیت و حتی نیاز به عشق. به عقیده مزلو غالب انگیزه‌های انسان نیازهای کمبود است و وجود آنها به دلیل کمبود است. البته گفته می‌شود خودشکوفایی نوعی نیاز هستی است؛ میل به ارضای نیروی مثبت در وجود. به گفته مزلو هر چند که خود شکوفایی، گرایش ذاتی فرض می‌شود، گرایشی ضعیف است مانند زمزمه‌ای در درون یا صدایی است آرام، از این رو بهتر است شخص نسبت به این زمزمه یا صدای آرام حساس باشد .

کارل راجرز

 در یکی از حومه‌های شهر شیکاگو کودکی چشم به جهان گشود که بعدها به عنوان یکی از منادیان روان‌شناسی انسانگرا مطرح شد. راجرز هر چند در دوران کودکی، منزوی و تنها بود و سخت تحت سیطره عقاید والدینش قرار داشت با وجود این در دوران جوانی خویش اعتقادهای رادیکال والدینش را رها کرده و برآن شد که هر فرد باید به تناسب تفسیری که از رویدادها و جهان ارائه می‌کند، زندگی خویش را بنا کند.

 رویکرد درمانی راجرز

آنچه موجب شهرت راجرز شد، رویکرد درمانی وی بود که درمان متمرکز بر شخص «person centered therapy» نامیده می‌شود. فرانک برونو رویکرد درمانی راجرز را چنین تعریف می‌کند: «درمان متمرکز بر درمانجو (شخص) شیوه‌ای است در یاری دادن اشخاص مبتلا به مشکلات گوناگون که درمانگر در آن، فضایی مملو از پذیرش عاطفی ایجاد می‌کند. این فضا توانایی درمانجو را برای بیان و کشف خود تقویت می‌کند. کانون توجه درمانگر خود درمان جوست نه نشانه‌های بیماری او.

هسته اصلی رویکرد درمانی راجرز غیر رهنمودی «nondirective» بودن آن است. منظور از روان‌درمانی بی‌رهنمود «nondirective therapy» این است که فرد مراجعه کننده بدون راهنمایی یا با حداقل راهنمایی توسط درمانجو به تعمق در درون خویش بپردازد و مسیر خودشکوفایی خویش را جستجو کند. در چنین رویکردی داوری ارزشی نسبت به فرد مراجعه‌کننده از سوی درمانگر انجام نمی‌شود و تمام تلاش‌ها در جهت تقویت عزت نفس درمانجو انجام می‌شود. در واقع در نگاه راجرز مسوولیت درمان نه به عهده درمانگر بلکه به عهده خود مراجعه‌کننده است.

 اظهارنظر

محور اصلی نظام فکری انسانگرایی «humanism» ارزش دادن به تمایلات و ارزش‌های انسانی است. اصطلاح روان‌شناسی انسانگرا که نخستین بار توسط آلپورت در ???? مطرح شد در دهه  شکوفا شد و به مخالفت با دو رویکرد روانکاوی و رفتارگرایی پرداخت.

روان‌شناسان انسانگرا، روانکاوی فروید را متهم می‌کردند که صرفاً بر جنبه آشفته طبیعت انسان متمرکز شده است. از سوی دیگر رفتارگرایان نیز به دلیل این‌که رفتار انسان‌ها را به رفتار موش‌های سفید بزرگ تقلیل و محدود می‌کردند و از جنبه‌های پیچیده رفتار غافل بودند مورد نقد روان‌شناسان انسانگرا قرار گرفتند. با وجود تأثیر شگرف روان‌شناسی انسانگرا، هرگز عملاً این رویکرد در قالب یک مکتب روان‌شناسی معرفی نشد. دلایل متعددی برای چنین ناکامی می‌توان ذکر کرد. در این میان نبود پژوهش‌های دانشگاهی، عدم‌تربیت دانشجویان در مقاطع بالاتر برای ادامه سنت و رویکرد انسانگرایانه را می‌توان از جمله مهم‌ترین دلایل برشمرد.

مک کللند

شاید اولین‌ و مهمترین‌ نظریه‌ مربوط‌ به‌ زمینه‌های‌ روانی‌ کارآفرینان‌ توسط‌ دیوید مک‌ کللند در دهه‌ 1960 مطرح‌ گردید. مک‌ کله‌ لند بیان‌ می‌دارد که‌ کارآفرینان‌ افرادی‌ هستند که‌ نیاز فراوانی‌ به‌ موفقیت‌ دارند و مخاطرات‌ بالایی‌ را می‌پذیرند و چنین‌ ریسکهایی‌ آنان‌ را به‌ فعالیت‌ مداوم‌ تحریک‌ می‌کند. مک‌ کله‌ لند معتقد بود در جوامعی‌ که‌ گرایش‌ به‌ تولید بیشتر باشد افراد نیاز بالایی‌ برای‌ موفقیت‌ دارند.  ‌سایر محققان‌ درمورد اهداف‌ و انگیزه‌ کارآفرینان‌ به‌ مطالعه‌ و بررسی‌ پرداخته‌اند و بیان‌ داشته‌اند که‌ سلامت، قدرت، اعتبار، امنیت، عزت‌ نفس‌ و خدمت‌ به‌ جامعه‌ از ویژگیهای‌ آنان‌ است. در اواسط‌ دهه‌ 1980 توماس‌ بگلی‌ و دیوید بوید ادبیات‌ روانشناسی‌ در کارآفرینی‌ را موردمطالعه‌ قرار دادند که‌ تلاشی‌ بود برای‌ تمایز بین‌ کارآفرینان‌ و افرادی‌ که‌ واحدهای‌ تجاری‌ کوچک‌ را اداره‌ می‌کنند که‌ درنهایت‌ به‌ شناسایی‌ پنج‌ بعد کارآفرینی‌ منجر گردید که‌ عبارتند از: بعد اول: نیاز به‌ موفقیت: نیاز به‌ توفیق‌ یک‌ انگیزه‌ مشخص‌ بشری‌ است‌ که‌ از احتیاجات‌ دیگر انسانی‌ متمایز است.

افراد توفیق‌گرا مخاطره‌جویی‌ را درحد متوسطی‌ ترجیح‌ می‌دهند زیرا آنان‌ معتقدند که‌ کوششها و تواناییهایشان‌ بر نتیجه‌ کار تاثیر می‌گذارند و علاقه‌ فراوانی‌ برای‌ یافتن‌ موقعیتی‌ دارند که‌ موفق‌ به‌ یک‌ بازخور واقعی‌ از نحوه‌ رفتار خویش‌ گردند. طبق‌ مفهوم‌ نیاز به‌ موفقیت‌ مک‌ کله‌ لند، نیاز به‌ موفقیت‌ کارآفرینان‌ بسیار بالاست. بعد دوم: کانون‌ کنترل: این‌ عقیده‌ فردی‌ که‌ شانس‌ یا سرنوشت، زندگی‌ شخصی‌ آنها را کنترل‌ نمی‌کند از خصوصیات‌ ویژه‌ کارآفرینان‌ است. کارآفرینان‌ و مدیران‌ هر دو تمایل‌ دارند فکر کنند که‌ خودشان‌ راه‌ و روش‌ هر چیزی‌ را می‌دانند و شانس‌ و اقبال‌ نقشی‌ در زندگی‌ شخصی‌ و کاری‌ آنان‌ ندارد. بعد سوم: تحمل‌ مخاطره: کارآفرینانی‌ که‌ تمایل‌ به‌ ریسکهای‌ متوسط‌ دارند نسبت‌ به‌ کارآفرینانی‌ که‌ ریسک‌ نامعقولی‌ را می‌پذیرند بازده‌ بالاتری‌ را به‌دست‌ می‌آورند. بعد چهارم: تحمل‌ ابهام: تا اندازه‌ای‌ هر مدیری‌ خیلی‌ از تصمیمات‌ را با اطلاعات‌ نادرست‌ و نامشخص‌ اتخاذ می‌کند. اما کارآفرینان‌ ممکن‌ است‌ با ابهامات‌ بیشتری‌ مواجه‌ شوند؛ به‌ خاطر اینکه‌ ممکن‌ است‌ برخی‌ از کارها را برای‌ اولین‌بار انجام‌ دهند از این‌رو، همیشه‌ در زندگی‌ خود مخاطره‌ می‌پذیرند.  بعد پنجم: رفتار نوع‌:A این‌ نوع‌ رفتار، تمایل‌ به‌ انجام‌ کار بیشتر در زمان‌ کمتر اشاره‌ دارد و اگر نیاز به‌ انجام‌ چنین‌ کاری‌ باشد، علی‌رغم‌ ایرادهای‌ دیگران‌ کارآفرینان‌ آن‌ را انجام‌ می‌دهند. موسسان‌ و بنیانگذاران‌ شرکتهای‌ کوچک‌ تجاری‌ تمایل‌ به‌ درجه‌ بالایی‌ از نوع‌ رفتارA نسبت‌ به‌ دیگر رفتارها دارند.  ‌به‌طور واضح‌ کارآفرینان‌ برای‌ اقدام‌ به‌ یک‌ کار تجاری‌ بیشتر از همه‌ به‌ اعتماد به‌ نفس، خودهدایتی، خوش‌بینی‌ و تشویق‌ نیاز دارند. گاهی‌ اوقات‌ کارآفرینان‌ تصمیم‌ می‌گیرند تا به‌ یک‌ سرمایه‌گذاری‌ جدید اقدام‌ کنند؛ چرا که‌ نمی‌خواهند افقها و چشم‌انداز آینده‌ خود را نادیده‌ بگیرند، آنان‌ تمایل‌ به‌ ریسک‌ تضمینی‌ با سود مالی‌ دارند. در مواجه‌ با این‌ شرایط، بسیاری‌ از افراد کارآفرین‌ برای‌ کنترل‌ سرنوشت‌ شغلی‌ و حرفه‌ای‌ خود تشویق‌ می‌شوند، در مدیریت‌ و در جاهای‌ مختلف‌ شما می‌توانید برخی‌ از این‌ کارآفرینان‌ را ببینید.